دختری از جنس قلم

دختری از جنس قلم

با ارزش ترین دارائیم مدادی ست که با آن رؤیاهایم را می سازم
دختری از جنس قلم

دختری از جنس قلم

با ارزش ترین دارائیم مدادی ست که با آن رؤیاهایم را می سازم

دل بیچاره...

بعضی حرف ها را “نباید زد”

بعضی حرف ها را “نباید خورد”

بیچاره دل چه میکشد میان این “زد” و”خورد”

اجازه نده...

هرگـــز به دیگــران اجازه نده، قلـم خودخواهــی دست بگــیرند، ســـرنوشت را ورق زننــد، خاطــراتت را پـاک کنند و پایـانش بنویســند قســـــمت نبـــــــــود ...!! ...

خدایا...

دلَـــــم یکـــــ کــوچــــه میخـــــواهَــــد

بـــی بــــن بَستــــ . . .

وَ بــــارانـــی نَــــم نَــــم . . .

وَ یکـــــ خـــــدا ، کـــــه کَــــمی بــــا هَــــم راه بــــرَویـــــم !!

هَـمـیــ ـن

خـدایـا ...

خـدایـا ...

آنقـدر خرابـم که هیـچ مرهـمی آرامـم نمی کنـد !

مـرا در آغـوش ِ خـود بگیـر ،

دلـم آرامـش ِ خـدایی می خواهـد .

مرد باش


مرد باش
زمین به مرد بودنت نیاز داره ....
مرد باش . مردونه حرف بزن . مردونه بخند . مردونه عشق بورز ...
مردونه گریه کن ، مردونه ببخش ...
.
مرد باش ، نه فقط باجسمت ،

بانگاهت ، با احساست ، با آغوشت ...

مردباش و هیچوقت نامردی نکن
"مخصوصا برای کسی که به مردونگیت تکیه کرده و باورت کرده مرد باش"

کوتاه شود

کمی تکان1

قصه تلخیست...

کمی تکان ...

آدم هایی رو میشناسم که با دیدن همچین بچه هایی
زمین و زمان را مقصر میگیرند،
در حالی که خودشون
هیچگاه کوچکترین قدمی برای کمک بهشون برنداشتن..
دوست من اگه درسته با نظرتون  نظر بنده حقیر رو تایید کنی؟؟!!!

شهامتشو داری؟

میخوام فقط بدونم کی شهامت امتحانشو داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فقر



میخواهم  بگویم ......


فقر  همه جا سر میکشد .......


فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی  هم  نیست ......


فقر ، چیزی را  " نداشتن " است ، ولی  ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست  .......


فقر  ،  همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......


فقر ،  تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......


فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....


فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....


فقر ،  همه جا سر میکشد ........


فقر ، شب را " بی غذا  " سر کردن نیست ..



فقر ، روز را  " بی اندیشه"   سر کردن است ..


دکتر علی شریعتی


منبع:www.olinda2.blogfa.com



بارون....

من عاشقـــــــــــــــــــ بارونمــــــ....

اما...همه از راه رفتن زیر بارون لذتــــــ نمی برنـــــــ..........

احساسات...

بــــــــعضی وقتا بـــاید

یقه ی احســاســـاتـــــــــ رو بگیری

بزنی تــــو گوشش!

با تــــمام قدرت سرش داد بزنی بگی

خـــــــــــفه شو دیگه بسه!!

تا الآن هرچی کشیدم

به خاطر تــــــــــو بوده...

عاشق بودن...



وقتی کسی رو دوست داری ....
این یه چیزه ....
وقتی کسی تو رو دوست داره ....
این یه چیز دیگه ست ...
اما وقتی کسی رو دوست داری که تو رو دوست داره ....
این یعنی ..." همه چیز " ....
............................................................این حوا را ترانه نامیدند...

قلم ...


من تو را نمی سرایم !..

تو ...

خودت در واژه ها می نشینی ..!

خودت قلم را وسوسه می کنی !!

و شعر را بیدار می کنی !!
 


مهم نیست....

مهم نیست که
کی باشیم ،
کجا باشیم ،
چرا باشیم ،
چطور باشیم ،
مهم اینه که
با هم باشیم
به یاد هم باشیم
برای هم باشیم
و شاد باشیم...

تحقیق من...

در مورد خود شناسی و خدا بیشتر میخواستم بدونم و به تحقیق روی اوردم طی زمانی که تحقیق میکردم به مطالب زیادی و به چیزای جالبی بر خوردم فهمیدم که :

کلید ارامش و خوشبختی در پذیرش انچه هستیم است .

پذیرش خودم , آنگونه که هستم. تنها حس اصیل خوشبختی است که حالتی پایدار دارد که پس از شکل گیری انسان را رها نمیسازد .

پس به درون خودم رجوع کردم, سعی کردم احساس کنم بدون هیچ غروری خودم را باور کنم .

حقیقت خیلی ساده است . آنچه ان را برنج و پیچیدگی میسازد تعابیر انسان است



یا حق

خدا...

هیچ کس زندگی ام را نساخت جز خدا
هیچ کس کمکم نکرد در طول عمر جز خدا
هیچ کس مرا نبرد ز دنیا جز خدا

افسردگی...

افسردگی چیست ؟

افسردگی یه نوع بیماری که وقتی حتی یه نفر هم به وبلاگت سر نمیزنه 

دچارش میشی

از حد هم که گذشت  دیوونه میشی

احساس انسان

انسانهای زیادی در این دنیا زندگی میکنند


سیاه پوست  سفید پوست سرخ پوست


 

سیاه پوست  http://paeze.ir/wp-content/uploads/2012/05/Cute_Baby_092.jpgسفید پوست

سرخ پوست 



و اینها به هزاران قوم و کشور وشهر روستا تقسیم شدند

اما یک چیز همه اینها رو بهم متصل میکند

احساس

احساس کردن عاشق شدن

ناراحت شدن مریض شدن موفق شدن شکست خوردن

همه اینها رو همه تک تک انسان ها در زندگیشون تجربه میکنند

از اینکه سیاه پوست  سفید پوست   سرخ پوست یا هرچی هستی ناراحت نباش

و خودت باش چون حتی اون ادم موفق معروف اینها رو تو زندگیش تجربه کرده

تجربه های خاص....

بهترین تجربه زندگیتون

و بدترین تجربه زندگیتون

رو برام توی نظرات بنویسین

و پایین همین پست به اسم خودتون مینویسم

شاید کسانی هم باشد که نیاز دارن از تجربه دیگران استفاده کنن


ممنون میشم 

منتظرم .....


بهترین تجربه زندگی خودم :

اینکه خودم باشم

هرچی هستم خدا مرا افریده و هیچ بنده ای حق نظر در مورد مرا ندارد.

جز خدا

پس زیاد به خودت فکر نکن به عبادتت به زندگی خوب و ساده ات تمرکز کن.



منبع :خودم (قلمدار)

امروز...

هرگز روزت را با تکه های شکسته دیروز آغاز مکن !!!

امروز روز دیگریست ...

درس زندگی...


سازنده ترین کلمه گذشت است ... آن را تمرین کن.


پرمعنی ترین کلمه  ما است ... آنرا به کار ببر.


عمیق ترین کلمه عشق است ... به آن ارج بنه.


بیرحم ترین کلمه تنفـر است ... از بین ببرش.


سرکش ترین کلمه غرور است ... با آن بازی نکن.


خودخواهانه ترین کلمه مـن است... از آن حذر کن.

 

ناپایدارترین کلمه خشـم است... آن را فروببر.


بازدارنده ترین کلمه ترس است ... با آن مقابله کن.


بانشاط ترین کلمه کار است ... به آن بپرداز.


پوچ ترین کلمه طمـع است ... آن را بکش.


سازنده ترین کلمه صبر است ... برای داشتنش دعا کن.


روشن ترین کلمه  امید است... به آن امـیدوارباش.


ضعیف ترین کلمه حسرت است ... آن را نخور.


تواناترین کلمه دانش است…آن را فراگیر.

 

محکم ترین کلمه پشتکار است ... آن را داشته باش.


سمّی ترین کلمه شانس است ... به امید آن نباش.


لطیف ترین کلمه  لبخنـد است ... آن را حفظ کن.


ضروری ترین کلمه تفاهـم است .... آن را ایجاد کن.


سالم ترین کلمه سلامتی است… به آن اهمیت بده.

 

اصلی ترین کلمه اعتماد است .... به آن اعتماد کن.

 

دوستانه ترین کلمه رفاقت است.... از آن سوء استفاده نکن.

 

زیباترین کلمه راستی  است...با آن رو راست باش.


زشت ترین کلمه دورویی است ... یک رنگ باش.


ویرانگرترین کلمه تمسخر است ... هیچ وقت انجامش نده. (آیا دوست داری با تو چنین شود؟)


موقرترین کلمه  احترام است... برایش ارزش قایل شود.

 

آرامترین کلمه  آرامش  است ... به آن برس.

 

عاقلانه ترین کلمه احتیاط است ... حواست رو جمع کن.

 

دست و پاگیرترین کلمه  محدودیت است .... اجازه نده مانع پیشرفت بشود.

 

دور ترین کلمه غیرممکن است .... وجودندارد.

 

مخرب ترین کلمه شتابزدگی است ... مواظب پلهای پشت سرت باش.

 

تاریک ترین کلمه  نادانی است ... آن را با نور علم روشن کن.

 

کشنده ترین کلمه اظطراب است... آن را نادیده بگیر.

 

صبورترین کلمه  انتظار است .... منتظرش بمان.

 

با ارزشترین کلمه  بخشش است ... سعی خود را بکن.

 

قشنگ ترین کلمه خوشرویی است ... راززیبایی در آن نهفته است.

 

تمیزترین کلمه پاکیزگی  است ... اصلاً سخت نگیر.

 

رساترین کلمه وفاداری است .... سر عهدت بمان.

 

تنهاترین کلمه  گوشه گیری است ... بدانکه جمع همیشه بهتر از فرد بودن است.

 

محرک ترین کلمه هدفمندی است ... و

 

هدفمندترین کلمه موفقیت است....

 

@};پس پیش به سوی همه خوبیها   

بگذار عشق خاصیت تو باشد...

از خدا پرسیدم:

 خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

 خدا جواب داد :

 گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،

 با اعتماد زمان حالت را بگذران

 و بدون ترس برای آینده آماده شو .

 ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

 شک هایت را باور نکن وهیچگاه به باورهایت شک نکن .

 زندگی شگفت انگیز است

 فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید

 مهم این نیست که قشنگ باشی ،

 قشنگ این است که مهم باشی!

 حتی برای یک نفر

 مهم نیست شیر باشی یا آهو

 مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی

 کوچک باش و عاشق...

 که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را

 بگذارعشق خاصیت تو باشد

 نه رابطه خاص تو باکسی

  موفقیت پیش رفتن است

 نه به نقطه ی پایان رسیدن

 فرقى نمی کند گودال آب کوچکی باشی یا دریای بیکران...

 زلال که باشی، آسمان در توست



منبع : www.ma3ta.com

خدا...

می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود

همان دل های بزرگی که جای من در آن است،

آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم.

دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!

هنوز من هستم.

هنوز خدایت همان خداست!

هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمی خواهم تو همان باشی!

تو باید در هر زمان بهترین باشی.

نگران شکستن دلت نباش!

می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.

و جنسش عوض نمی شود ...

و می دانی که من شکست ناپذیر هستم ...

و تو مرا داری ...برای همیشه!

چون هر وقت گریه می کنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...

چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...

چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،

صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام.

درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!

دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...

می خواهم شاد باشی ...

این را من می خواهم ...

تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)

و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...

نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.

شب ها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟

اما، نه من هم دل به دلت بیدارم.

فقط کافیست خوب گوش بسپاری.

و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن.....

http://ma3ta.com

منبع :http://www.ma3ta.com/

به او اعتماد کن...


مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود، هیچ گاه شاد نبود. او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت:
" ارباب، آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از بدنیا آمدن شما ، جهان را اداره می کرد؟ "
او پاسخ داد: "بله"
 خدمتکار پرسید: ....
"آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آن را همچنان اداره می کند؟"
ارباب دوباره پاسخ داد: "بله"
خدمتکار گفت:
"پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی هم که شما در این دنیا هستید او آن را ادره کند ... "

به او اعتماد کن ، وقتی تردیدهای تیره به تو هجوم می آورند
به او اعتماد کن ، وقتی که نیرویت کم است
به او اعتماد کن ، زیرا وقتی به سادگی به او اعتماد کنی
اعتمادت بزرگترین سرمایه توست ...

اعتماد به خدا    www.ma3ta.com

منبع :www.ma3ta.com

خدا...

داستان کوتاه بنده فراموشکار    www . Ma3ta . com

من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد . می توانست ، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد . هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت . هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد .

اما من ! هرگز حرف خدا را باور نکردم ، وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم . چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز ، تا صدای خدا را نشنوم . من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود .


می خواستم کاخ آرزو هایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم نه آن گونه که خدا می خواهد . به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت ماندم . من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم . اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریـم نکرد . دانستم که نابودی ام حتمی است . با شرمندگی فریاد زدم خدایا اگر مرا نجات دهی ، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم . خدایا ! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بلا شکست . در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد و مرا پذیرفت . نمی دانم چگونه اما در کمترین مدت خدا نجاتم داد . از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم . گفتم : خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم ؟



خدا گفت : هیچ ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم ...

گفتم : خدایا عشقت را پذیرفتم و از این لحظه عاشقت هستم . سپس بی آنکه نظر خدا را بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگی ام ادامه دادم . اوایل کار هر آنچه را لازم داشتم از خدا درخواست می کردم و خدا فوری برایم مهیا می کرد . از درون خوشحال نبودم . نمی شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بی توجه باشم . از طرفی نمی خواستم در ساختن کاخ آرزو های زندگی ام از خدا نظر بخواهم زیرا سلیقه خدا را نمی پسندیدم . با خود گفتم اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چیزی درخواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک می کند و من از زحمت عشق و عاشقی به خدا راحت می شوم . پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا اینکه وجودش را کاملاً فراموش کردم . در حین کار اگر چیزی لازم داشتم از رهگذرانی که از کنارم رد می شدند درخواست کمک می کردم . عده ای که خدا را می دیدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ایستاده بود نگاه می کردند و سری به نشانه تاسف تکان داده و می گذشتند . اما عده ای دیگر که جز سنگ های طلایی قصرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند تا آنها نیز بهره ای ببرند . در پایان کار همان ها که به کمکم آمده بودند از پشت خنجری زهرآلود بر قلب زندگی ام فرو کردند . همه اندوخته هایم را یک شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمی بر زمین افتادم و فرار آنها را تماشا کردم . آنها به سرعت از من گریختند همان طور که من از خدا گریختم . هر چه فریاد زدم صدایم را نشنیدند همان طور که من صدای خدا را نشنیدم . من که از همه جا ناامید شده بودم باز خدا را صدا زدم . قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود . گفتم : خدایا ! دیدی چگونه مرا غارت کردند و گریختند . انتقام مرا از آنها بگیر و کمکم کن که برخیزم .
خدا گفت : تو خود آنها را به زندگی ات فرا خواندی . از کسانی کمک خواستی که محتاج تر از هر کسی به کمک بودند .

گفتم : مرا ببخش . من تو را فراموش کردم و به غیر تو روی آوردم و سزاوار این تنبیه هستم . اینک با تو پیمان می بندم که اگر دستم را بگیری و بلندم کنی هر چه گویی همان کنم . دیگر تو را فراموش نخواهم کرد . خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگند هایم را باور کرد . نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی پای خود بایستم و به زودی خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گریخته مرا ، تنبیه کرد .
گفتم : خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران کنم ؟

خدا گفت : هیچ ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان بی آنکه مرا بخوانی همیشه در کنار تو هستم

گفتم : چرا اصرار داری تو را باور کنم و عشقت را بپذیرم ؟
گفت : اگر مرا باور کنی خودت را باور می کنی و اگر عشقم را بپذیری وجودت آکنده از عشق می شود . آن وقت به آن لذت عظیمی که در جست و جوی آنی می رسی و دیگر نیازی نیست خود را برای ساختن کاخ رویایی به زحمت بیندازی . چیزی نیست که تو نیازمند آن باشی زیرا تو و من یکی می شویم . بدان که من عشق مطلق ، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چیزی بی نیازم . اگر عشقم را بپذیری می شوی نور ، آرامش و بی نیاز از هر چیز ...


منبع :www.ma3ta.com

خدا....

گفتگو با خدا   www . ma3ta . com



در رویاهایم دیدم که با خدا گفت و گو میکنم ...

خدا پرسید: پس تو میخواهی با من گفت و گو کنی؟

من در پاسخش گفتم: اگر وقت دارید.

خدا خندید: وقت من بینهایت است...

در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟

پرسیدم: چه چیز بشر شما را سخت متعجب میسازد؟

خدا پاسخ داد: «کودکیشان»

اینکه آنها از کودکیشان خسته میشوند،

عجله دارند که بزرگ شوند،

و بعد دوباره پس از مدت ها، آرزو میکنند که کودک باشند.

... اینکه آنها سلامتی خود را از دست میدهند تا پول به دست آورند

و بعد پولشان را از دست میدهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند.

.

.

.

اینکه با اضطراب به آینده مینگرند

و حال را فراموش میکند

و بنابراین نه در حال زندگی میکنند و نه در آینده

اینکه آنها به گونه ای زندگی میکنند که که گویی هرگز نمی میرند،

و به گونه ای میمیرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.

دست های خدا دستانم را گرفت

برای مدتی سکوت کردیم

و من دوباره پرسیدم:

«به عنوان یک پدر، میخواهی کدام درس های زندگی را فرزندانت بیاموزند؟»

او گفت: «بیاموزند که آنها نمیتوانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد،

همه ی کاری که آنها میتوانند بکنند این است که اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند.

بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند،

بیاموزند که فقط چند ثانیه طول میکشد تا زخم های عمیق در قلب آنان که دوستشان داریم، ایجاد کنیم

اما سالها طول میکشد تا آن زخم ها را التیام بخشیم.

بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد،

کسی است که به کمترین ها نیاز دارد.

بیاموزند که آدم هایی هستند که آنها را دوست دارند،

فقط نمیدانند که چگونه احساسشان را نشان دهند

بیاموزند که دو نفر میتوانند با هم به یک نقطه نگاه کنند،

و آنها را متفاوت ببینند.

بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند،

بلکه آنها باید خودشان را نیز ببخشند.

من با خضوع گفتم:

از شما به خاطر این گفت و گو متشکرم.

آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟

خداوند لبخند زد و گفت:

فقط اینکه بدانند من اینجا هستم.

«همیشه»


منبع :www.ma3ta.com

خدا...

جاذبه سیب، آدم را به زمین زد؛

و جاذبه زمین، سیب را؛

فرقی نمی کند؛

سقوط ، سرنوشتِ دل دادن به هر جاذبه ای؛

غیر از خداست؛

به جاذبه ای می اندیشم که پروازم می دهد؛

خدا ...


خدا...


خدا برای شنیدنِِ صدای تو؛

به فریادت احتیاج ندارد؛

ولی تو برای شنیدنِ صدای خدا؛

به سکوت احتیاج داری ...



ارزش...

گاهی نعمتی را که بی ارزش می شماری برای دیگری ارزشمند و کارگشاست



سیب ...

ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﺳﯿﺐ ﺭﺍ ﺑﺸﻤﺎﺭﺩ؛

ﺍﻣﺎ، ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪا می ﺘﻮﺍﻧد ﺳﯿﺐ ﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺸﻤﺎرد ...

...

آنهایی که به بیداری خداوند اعتماد دارند ،



راحت تر می خوابند



وخدا هنوز بیدار است...

خدا...

وقتی سکوت خدا را در برابر عبادتت دیدی؛

نگو خدا با من قهر است؛

او به تمام کائنات فرمان سکوت داده؛

تا حرف تو را بشنوند؛

پس حرف دلت را بگو ...

تفاوت....

 

باران که میبارد همه پرندها به دنبال سر پناهند

اماعقاب برای اجتناب از خیس شدن بالاتراز ابرهاپرواز میکند!

این دیدگاه است که تفاوت را خلق میکند

حکایت:...

764969Untitled-1.jpg
 

حکایت:

شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
 
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند! استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟ شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد. استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟ شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم . استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟ شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم! استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟! شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود! استاد گفت : پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش! همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی. تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری . خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد، نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!

امید...

تمام چیزها در زندگی موقتی هستند.

اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر،

برای همیشه دوام نخواهند داشت.

اگر بد پیش می ره نگران نباش،

برای همیشه دوام نخواهند داشت...

یافتم.....

 

یافتــــــــــــم
یافــــــــــتم ................
.
.
بالاترین سرعت تو دنیا سرعت نور نیست !!!!
سرعت رنگ عوض کردن آدماست..

ساختن ...

دست به دامن خدا که میشوم ،

چیزی آهسته درون من به صدا در می آید که نترس !

از باختن تا ساختن دوباره فاصله ای نیست